سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سیرت
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91 تیر 1 توسط جوشش | نظر

 

پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی

 آهسته آهسته‌ می‌خزید، دشوار و کُند

 سنگ‌پشت‌ تقدیرش‌ را دوست‌ نمی‌داشت‌

 و آن‌ را چون‌ اجباری‌ بر دوش‌ می‌کشید.

 پرنده‌ای در آسمان‌ پر زد، سبک؛

 سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا کرد و گفت: این‌ عدل‌ نیست،

 کاش‌ پُشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی‌کردی.

 من‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌رسم و در لاک‌ سنگی‌ خود خزید،از همه جا ناامید...

 

 خدا سنگ‌پشت‌ را از روی‌ زمین‌ بلند کرد.

 زمین‌ را نشانش‌ داد. کُره‌ای‌ کوچک‌ بود.

 گفت: نگاه‌ کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس‌ نمی‌رسد.

 چون‌ رسیدنی‌ در کار نیست. فقط‌ رفتن‌ است. حتی‌ اگر اندکی

 و هر بار که‌ می‌روی، رسیده‌ای

 و باور کن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاکی‌ سنگی‌ نیست،

 تو پاره‌ای‌ از هستی‌ را بر دوش‌ می‌کشی؛

 پاره‌ای‌ از مرا.

 

 خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمین‌ گذاشت.

 دیگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگین‌ بود و نه‌ راهها چندان‌ دور

 سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت: رفتن، حتی‌ اگر اندکی؛

 و پاره‌ای‌ از(او) را با عشق‌ بر دوش‌ کشید

 

 

 

 




مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.