سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سیرت
نوشته شده در تاریخ شنبه 89 تیر 5 توسط جوشش | نظر بدهید

بانشانه هایی که دیده بود و شنیده بود، فکر کرد جوان همان امام زمان است.
گمشده اش، دوست داشت هم راهی اش کند. کنارآب که رسید، پا کشید. جوان جلو رفت. اویک قدم رفت عقب. "گفت شنابلد نیستم."

شنید: "وای برتو! بامنی ومی ترسی؟"
سرش رابه زیر انداخت. بغض کرده بود: "نه .... یعنی جر
أ
تش راندارم."
جوان روی آب رفت و اوماند.




نوشته شده در تاریخ سه شنبه 89 تیر 1 توسط جوشش | نظر بدهید

شیخ گفت : " چهل شب، هرشب صد بار" رب ادخلنی مدخل صدق" را بخوانید، امام زمان را می بینید"رفت وآمد. گفت:"
خواندم .ندیدم"
جواب شیخ مو را به تنش راست کرد: " توی مسجد که نماز می خواندی ، سیدی بهت گفت انگشتردست چپ کراهت دارد. گفتی کل مکروه جایز!
آن سید امام زمانت بود..."




مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.