الهی!
گر کسی تو را به جستن یافت، من به گریختن یافتم...
گر کسی تو را به ذکر کردن یافت ،
من تو را به فراموش کردن یافتم
گر کسی تو را به طلب یافت، من خود ، طلب از تو یافتم.
شاخه گلی برای مزار
ازباغ می برند چراغانیت کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند«صبح» تورا «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف! به این رها شدن ازچاه دل مبند
این بارمی برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم ورجیم نیست
ازنقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
(غزلی ازکتاب "گریه های امپراطور" که درسال 85بعنوان "کتاب سال شعر جوان "برگزیده شد)
باران را بخاطربسپار، هراز چندگاهی قطره قطره تکرارمی شود، تکراری مطهروتطهیرکننده.
طلوع صبح رابخاطربسپار،هرروزتکرار می شود، تکراری بی ملال وحتی شیرین
نمازرابخاطربسپار، هرصبح وشام تکرار می شود، تکراری تعمیق دهنده ومعراج برنده...