نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت، این نردبان بشکستنیست
لاجرم، هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
آهنگری پس از گذراندن جوانی پرشر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیاش اوضاع درست به نظر نمیآمد. حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد.
یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: «واقعا که عجبا. درست بعد از این که تصمیم گرفتهای مرد خداترسی بشوی، زندگیات بدتر شده، نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام رنجهایی که در مسیر معنویت به خود دادهای، زندگییات بهتر نشده.
آهنگر مکث کرد و بلافاصله پاسخ نداد.
سرانجام در سکوت، پاسخی را که میخواست یافت.
این پاسخ آهنگر بود:
در این کارگاه، فولاد خام برایم میآورند و باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چه طور این کار را میکنم؟ اول تکهی فولاد را به اندازهی جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود. بعد با بیرحمی، سنگینترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم، تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که میخواهم. بعد آن را در تشت آب سرد فرو میکنم، و تمام این کارگاه را بخار آب میگیرد، فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج میبرد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست.
آهنگر مدتی سکوت کرد و سپس ادامه داد:
گاهی فولادی که به دستم میرسد، نمیتواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد، تمامش را ترک میاندازد. میدانم که این فولاد، هرگز تیغهی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد. آنوقت است که آنرا به میان انبوه زبالههای کارگاه میاندازم.
باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
میدانم که در آتش رنج فرو میروم. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفتهام، و گاهی به شدت احساس سرما میکنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج میبرد. اما تنها دعایی که به درگاه خداوند دارم این است :
«خدای من، از آنچه برای من خواسته ای صرفنظر نکن تا شکلی را که میخواهی ، به خود بگیرم. به هر روشی که میپسندی ادامه بده ؛ هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز، هرگز مرا به کوه زبالههای فولادهای بی فایده پرتاب نکن..........»
عرشیان امشب زمین را لاله باران می کنند/
خاک را خوشبو تر از زلف نگاران می کنند/
افرینش فیض از دیدار احمد میبرد/
کعبه امشب سجده بر خاک محمد میبرد.
بشارت باد بر مسلمین حلول ماه مبارک ربیع الاول.
خرجی زندگیام نذر تولای حسن
هستیام قطرهای از رحمت دریای حسن
پسر ارشد زهرا و علی یعنی عشق
شادی قلب نبی جای قدمهای حسن
رهبر اهل صفا آینه ملک شهود
نیست غیر از گل رخساره زیبای حسن
شوکت و غیرت و جنگاوری جنگ جمل
جلوهای آمده از خوی سراپای حسن
عاجزم از نفسی وصف غزل واره نور
ماندهام اول خط قد رعنای حسن
بندگی صفحهای از عمر گرانمایه او
عاشقی واژهای از دفتر شیدای حسن
آسمان جادهای از خلوت دلدادگی اش
همه اهل فلک مست تماشای حسن
اوج پستی ست اگر با همه پستی نکنم
طلب عشق ز لطف ید طولای حسن
لایق لطف خدا نیستم اما ای کاش
این قصیده برسد زود به امضای حسن