"ضربه ی تیغ اگر کاری بود ذکر مولا به لبش جاری بود...."
آفرینش اعضاى جفت و فرد
امام صادق علیه السلام فرمودند:
اى مفضل ! در آفرینش عضوهاى جفت و فرد و حکمتها و تدبیرهاى درست نهفته در آن بیندیش .
« سر » از اعضاى فرد است . به سود انسان نبود که بیش از یک سر داشته باشد؛ زیرا در همین یک سر تمام حواس مورد نیاز انسان قرار گرفته و اگر سرى دیگر مى داشت بى آنکه به آن نیازى باشد تنظیم بدن از میان مى رفت .
اگر انسان دو سر داشت در واقع به دو بخش تقسیم مى شد. اگر با یکى سخن مى گفت دیگرى بى فایده مى ماند. اگر با هر دو یک سخن بگوید، یکى زاید است و اگر با یکى سخنى بگوید و با دیگرى سخن دیگر، شنونده نمى داند که به کدام توجه کند. نیز آمیختگیهاى دیگر پیش مى آمد.
« دستها » جفت آفریده شدند؛ زیرا از یکدستى ، سود فراوان به انسان نمى رسید و در کارهاى روزمره او خلل وارد مى ساخت . نمى بینى که اگر نجار و بنا یک دست داشته باشند قادر به انجام کار خویش نخواهند بود و در فرضى که با یک دست به کارهایش بپردازد آن استوارى و فواید کار دو دستى را نخواهد داشت ؟
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازشما عکسبرداری بشود تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشد.پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت:اما من که می دانم او چه کسی است..!
صبح روزی ، پشت در می آید و من نیستم
قصه دنیا به سر می آید من نیستم
یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند
کاری از من بلکه بر می آید ومن نیستم
خواب و بیداری خدایا بازهم سر می رسد
نامه هایم از سفر می آید و من نیستم
هرچه می رفتم به نبش کوچه او دیگر نبود
روزی آخر یک نفر می آید و من نیستم
در خیابان در اتاقم روی کاغذ پشت میز
شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم
بعد ها اطراف جای شب نشینی های من
بوی عشق تازه تر می آید ومن نیستم
بعد ها وقتی که تنها خاطراتم مانده است
عشق روزی رهگذر می آید ومن نیستم
به نظر شما چرا باید هر چند وقت یکبار موها و ناخن هامون بلند بشه, بعدش ما مجبور باشیم اونا رو کوتاه کنیم؟!
امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند متعال در این کار نعمتهایی نهاده که آدمی از آنها آگاه نیست تا سپاس گوید .آگاه باش ! دردهای بدن با خروج مو از منافذ بدن و با خروج ناخن از سر انگشتان خارج می گردد از این رو به انسان فرمان داده شده که هر هفته با نوره مالیدن و مو تراشیدن و کوتاه کردن ناخنها به این کار اقدام کند. این کار باعث می شود که موی و ناخن با شتاب بیشتری برویند و درد ها و بیماریها را سریعتر خارج کنند. اگر شخص چنین نکند رشد آنها کوتاه و اندک می شود در نتیجه درد ها در بدن می ماند و بیماریهای مختلف پدید می آید.
اگر نوزاد فهیم و عاقل به دنیا میآمد، وقت تولد جهان هستی را انکار میکرد و هنگامی که با حیوانات، پرندگان، و دیگر موجودات غریب رو به رو میگشت و هر ساعت و هر روز پارهای از اشکال مختلف شگفت عالم را که از پیش ندیده بود میدید، هر آینه عقل و اندیشهاش سرگشته و گمراه میگشت.
بدان که اگر عاقلی را به اسیری از سرزمینی به سرزمین دیگر ببرند (از دیدن شگفتیهای نامأنوس) همواره واله و سرگشته است و بخلاف کودکی که در کودکی اسیر شود بسرعت، زبان و آداب (آن سرزمین جدید) را فرا نمیگیرد.
نیز اگر نوزاد، دانا و هوشمند پای در جهان مینهاد از اینکه (آنقدر ناتوان است که توان راه رفتن ندارد ناچار) باید دیگران بر دوشش گیرند، شیرش بنوشانند، در جامهاش بپیچند و در گاهوارش بخوابانند. سخت احساس خواری و پستی میکرد و از سوی دیگر او به خاطر ظرافت و طراوت و رطوبت بدن، هیچ گاه از این امور بی نیاز نیست (در نتیجه چه بسا در هلاکت میافتاد و یا رشد روحی و بدنی مناسبی نمیکرد.)
همچنین در چنین حالی آن شیرینی، دلبندی و محبوبیت کودکان را نداشت؛ از این رو آنان در حالی به دنیا میآیند که از کار جهان و جهانیان غافلند.
اینان با ذهن ضعیف و شناخت اندک و ناقص خود با همه چیز رو به رو میشوند، اما اندک اندک و گام به گام و در حالتهای گوناگون بر شناخت و آگاهی آنان افزوده میشود. کودک، پیوسته چنین کسب شناخت میکند تا آنکه از مرحله حیرت و سرگشتگی و تأمل، پای فراتر مینهد و با کمک عقل و اندیشه، قدم در وادی تصرف و تدبیر و چاره اندیشی معاش و… میگذارد. از حوادث، پند میگیرد، اطاعت میکند و یا در اشتباه و فراموشی و غفلت و گناه سقوط میکند.
حکمتهای فراوان دیگری نیز در پس این امر نهفته است؛ از جمله:
اگر کودک در گاه تولد، عقلی کامل داشت و مستقل و خودکفا میبود، شیرینی فرزند داری از میان میرفت. پدر و مادر به مصالحی که در تربیت کودک نهفته است نمیرسیدند؛ در نتیجه، تربیت، سرپرستی و رحم و شفقت بر آنان هنگام پیری بر فرزند لازم نبود. (زیرا پدر و مادر در قبال او زحمتی نکشیدهاند که او در سن کهنسالی و نیاز، به آنان برسد. او از آغاز، مستقل و بی نیاز از والدین بوده است.)
اگر نوزاد فهیم و عاقل به دنیا میآمد، وقت تولد جهان هستی را انکار میکرد و هنگامی که با حیوانات، پرندگان، و دیگر موجودات غریب رو به رو میگشت و هر ساعت و هر روز پارهای از اشکال مختلف شگفت عالم را که از پیش ندیده بود میدید، هر آینه عقل و اندیشهاش سرگشته و گمراه میگشت.
همچنین با این فرض، در میان فرزندان و والدین هیچ پیوند و الفتی حاکم نبود؛ زیرا کودکان از تربیت و سرپرستی پدران بی نیاز بودند و از زمان تولد از پدران خویش جدا میگشتند. او نیز پس از آن، پدر و مادرش را (و خواهر و برادرش را) نمیشناخت و این عدم شناخت باعث میشد که بر سر راه ازدواج با مادر و خواهر و دیگر محارم مانعی پدید نیاید.
و کمترین مفسده و بلکه شنیعترین و قبیحترین زشتی هنگامی است که چنین طفل هوشمندی، در هنگام تولد بر چیزی نظر افکند که رخصت این عمل را از او ستاندهاند و سزاوار نیست که چنین کند.
آیا نمیبینی که چگونه هر چیز آفرینش در جای مناسب خود استوار گشته و در ریز و درشت اجزای هستی، اندک خلل و ناصوابی پیدا نیست؟