هرروز که میگذرد دیگران گمان میکنند که به نبودن شما عادت کرده ام اما...
دیگران شاید به نبودن نگاه شما
به نبودن نام شما
به نبودن لبخند شما
نبودن چشمهای شما .... عادت کرده باشند.
اما من....
به هیچ کدام عادت نکرده ام به هیچ کدام....
رفتی اما گاهی هم به پشت سرتان نگاه کنید... نگاه کنید... نگاهم کنید... نگاهتان.. نگاهم
خوب من بیا و ببین که هرچه ردِّ خراشهای دلم را میگیرم به شما میرسد....
بیا و ببین که بدون شما تمام روزهایم کسی را کم دارد...
کسی را تمنّا دارد ...
روزگاری را میگذرانم که حتی خواب شما هم مرا بی خواب میکند...
و کجایید که ببینید بعد از شما با هر بار بابا گفتن دیگران دلم فرو می ریزد...
پس .... برگرد.... بابا ی خوبم...
من این قطعه را دوست دارم.....
( دلنوشت: یعقوب اشک آیینه کور کرد
از بس فراق یوسف خود را مرور کرد )