نوشته شده در تاریخ شنبه 93 خرداد 31 توسط
جوشش | نظر
به حیرتیم، که ای خاکِ پیرِ با برکت
چقدر از دل سنگت، جوان در آوردیم
چقدر، خیره به دنبال ارغوان گشتیم
ز خاک تیره ولی، استخوان در آوردیم
شما حماسه سرودید و ما به نام شما
فقط ترانه سرودیم و نان در آوردیم
برای اینکه بگوییم با شما بودیم.. .
چقدر از خودمان، داستان در آوردیم
و آبهای جهان، تا از آسیاب افتاد.. .
قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم