نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 89 فروردین 12 توسط
جوشش | نظر
شاخه گلی برای مزار
ازباغ می برند چراغانیت کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند«صبح» تورا «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف! به این رها شدن ازچاه دل مبند
این بارمی برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم ورجیم نیست
ازنقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
(غزلی ازکتاب "گریه های امپراطور" که درسال 85بعنوان "کتاب سال شعر جوان "برگزیده شد)