سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سیرت
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 92 آبان 6 توسط جوشش | نظر

غدیر بود. رفتیم پیشانی اباذر را ببوسیم و بگوییم: «برادر! عیدت مبارک» پیشاپیش از آفتاب ربذه سوخته بودبه «ابن سکیت» گفتیم علی هیچ نگفت، نگاهمان کرد و گریست. زبانش را بریده بودند!!خواستیم دست‌های میثم را بگیریم و بگوییم «سپاس خدای را که ما را از متمسکین به ولایت امیرالمؤمنین قرار داد» دست‌هایش را قطع کرده بودند!!گفتیم: «یک سیدی بیابیم و عیدی بگیریم» سیدی! کسی از بنی‌هاشم. جسدهاشان درز لای دیوارها شده بود و چاه‌ها از حضور پیکرهای بی‌سرشان پر بود! زندانی دخمه‌های تاریک بودند و غل‌های گران بر پا، در کنج زندان‌ها نماز می‌خواندند.فقط همین نبود که میان بیابان بایستد، رفتگان را بخواند که برگردند و صبر کند تا ماندگان برسند. فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازد و بالا رود، صدایش کند و دستش را بالا بگیرد، فقط گفتن جمله کوتاه علی مولاست نبود. کار اصلا اینقدرها ساده نبود. فصل اتمام نعمت، فصل بلوغ رسالت. فصل سختی بود.بیعت با علی مصافحه‌ای ساده نبود. مصافحه با همه رنج‌هایی بود که برای ایستادن پشت سر این واژه سه حرفی باید کشید. ایستادن پشت سر واژه‌ای سه حرفی که در حق، سخت‌گیر بود.

غدیر بود




مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.