سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سیرت
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 89 خرداد 13 توسط جوشش | نظر بدهید
آیت الله مجتهدی
«بازارها، هرشب به حساب دفترشان می رسند. سود و ضرر و طلبکاری و بدهکاری را می نویسند. اگر هر شب، حساب و کتاب نکنند، ناگهان می بینند مقدار قابل توجهی ضرر کرده اند. انسان هم باید هر روز به حساب نفس خود برسد تا خدای نکرده ضرر نکند و یا ورشکست و عاقبت به شر نشود. شب، هنگام خوابیدن، بیاندیش که چه کرده ای. چشمانت کجاها نگاه کرده، زبانت چه ها گفته، کجاها رفته ای و ... اگر بدی کرده بودی، خود را سرزنش کن و تصمیم بگیر آن کار را تکرار نکنی.»
«عیب های دیگران را بازگو مکنید. آنها را بپوشانید و از دیدن عیب یا لغزش کسی، اظهارخوشحالی ننمایید. حتی اگر آن شخص با شما رفتار خوبی نداشته باشد. ساعتی را درحال خود تأمل کنید و ببینید اگر کسی، عیبی را از شما در نزد دیگران فاش کند، حال شما چگونه خواهد شد؟ حال دیگران را با خود قیاس کنید.»




نوشته شده در تاریخ شنبه 89 خرداد 8 توسط جوشش | نظر

آیا به وزغ ها با دقت نگاه کرده اید؟

زبان درازی وزغ!

صدای بلند و تمام نشدنی وزغ!

ناآرام بودن چشمان وزغ!

·     شباهت های ما با وزغ ها

 آیا زبانمان دراز و رها شده است؟

آیا لحظه ای سکوت بر لبانمان می نشیند و خود و دیگران را از صدای ناهنجار و طولانی مدت خود آزاد می کنیم؟

آیا چشمانمان پیوسته در حرکت 360 درجه است و ناآرامی درونمان را به دیگران هدیه میکند؟.. یا ما هنوز انسانیم و بدتر و پست تر از حیوانات نشده ایم؟ 

 




نوشته شده در تاریخ سه شنبه 89 خرداد 4 توسط جوشش | نظر بدهید

خداجون

تو تنها کسی هستی که

اگه بخوام مشکلمو بگم ، نباید از منشیت وقت بگیرم

تو تنها کسی هستی که

اگه بخوام باهات تماس بگیرم واسم حتی یه ریال هم هزینه نداره ...

تو تنها کسی هستی که

اگه ساعتها باهات حرف بزنم ، به ساعتت نگاه نمیکنی که یعنی وقتم داره تموم میشه

تو تنها کسی هستی که

اگه گرهی از کارم باز کنی، لازم نیست با فرستادن تاج گل و ...ازت تشکر کنم

تو تنها کسی هستی که

اگه بیماریمو شفا دادی ،لازم نیست با چاپ اعلامیه تو صفحه اول یه روزنامه پرتیراژ ازت تقدیر کنم

تو تنها کسی هستی که

اگه هر چی گریه کنم و اشک بریزم و وراجی کنم ،بهم نمیگی حوصله ام رو سر بردی ...چقدر پرحرفی!

تو تنها کسی هستی که

حتی اگه واسه این همه وقت که بهم دادی ازت تشکر نکنم ،بازم هرچقدر که بخوام بهم وقت میدی

امروز از دستم در رفت و واسه اولین بار میخوام بگم ...متشکرم خدا جون

 




نوشته شده در تاریخ شنبه 89 خرداد 1 توسط جوشش | نظر بدهید

مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد

از جاده سه شنبه شب قم شروع شد

آیینه خیره شد به من و من به آیینه

آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد

خورشید ذره بین به تماشای من گرفت

آنگاه آتش ازدل هیزم شروع شد

وقتی نسیم آه من از ریشه ها گذشت

بی تابی مزارع گندم شروع شد

موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک

دریا دلش گرفت وطلاطم شروع شد

از فال خود چه بگویم که ماجرا

از ربنای رکعت دوم شروع شد

درسجده توبه کردم و پایان گرفت کار

تا گفتم السلام علیکم... شروع شد 




مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.