نوشته شده در تاریخ جمعه 90 مهر 15 توسط
جوشش | نظر بدهید
باز باران زیارت.. باترنم
عاشقانه
می خورد بر بام قلبم
می روم بر آسمان ها
چون پرستو های عاشق
بی تکلف .
دل بریده
ازهمه دل بستگی ها
گم شوم در صحن و ایوان
یادم آید
با تو بودم
توی یک افسانه بودم
من نمی دانم که بودم ؟
مرده بودم، یا که زنده؟
مست بودم یاکه هوشیار؟
تشنه بودم یا که سیراب؟
من نمی دانم که بودم ؟
هرچه بودم
در کنارت شاد بودم ...
با رضا همراه بودم....